حکمت خدا - بزرگترین مرکزدانلود
بزرگترین مرکزدانلود
نوشته شده در تاریخ 88/1/20 ساعت 1:0 ص توسط رامین کوچک زاده


تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود. او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست. سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن لختی بیاساید. اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود. از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد: « خدایــــــــــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ » صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بودنجات دهندگان می گفتند: "خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم







  پیام رسان 
+ خواستم ببینم چرادربخش مدیریت وبلاگم تعدادبازدیدکنندگان وجمع کل آنهارا(بدون بازدید )می نویسد.

+ دوست عزیز،من یه سوالی داشتم:

+ سلام دوستان. اگرمایل به ثبت اس ام اس های خوددروبلاگ من هستید،می توانیداس ام اس های خودرابه شماره09378506703 ارسال کنید.

+ دوستان خبر: سن رای دادن دوباره برگشت به همان حالت 15سال.

+ دوستان باعرض معذرت چندتاازلوگوهای شما پک شد(اشتباها)به بزرگواری خودتون ببخشید.





طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ